اشعار فرزانه

شعر فرزانه

 

ای کسی که به نخ ریس کلمات آویزان شده ای..


بدان که درمیان غمگین ترین لحظات بودنم


ازنگاه کردن تهی مانده ام..


ودرورای کوچه های شب گم شده ام...

 


سخت میکوشم تارهاشوم ازخودم

 


میدانم حال وروزتوبهترازمن نیست!

 


میدانم که ازدریچه شکسته دلت

 


به کلمات پناه آورده ای


وبادستهای لرزانت


جمجمه خودراچون گوی آتشین گرفته ای..


وچقدراصرارداری بگویی...


آه امادل قویت نمی گذارد!!


قلمم برسرم میزندکه بنویس..


بنویس وراحت شو...


اما افسوس!


کلمات مثل مورچه های سیاه درهم می لولند!


قلمم برسرم فریادمیزندتوچقدرخودکامه ای!!


اما!


فقطشب تارمیداندکه من هم کورم وهم کرم


شب تارحتی مرالال تصورمیکند!


بیگمان قلمم هم این رامیداند!وگرنه باهرم کلماتش آتشم میزد...


میسوزاند وخاکسترم میکرد...


قلمم میداند!!


حتما شب تاربه اوگفته است که من کوروکرولالم...


پس چرا نمی نویسد؟


احساس هرچه حرف راسکوت کرده ام!


اما!


سکوت سردم بهمنی است...


بهمنی برفرازکوه صبر...


تنها باصدای یک دست


یک تلنگرکوچک..


فرومیریزد...


چه باشکوه است پژواک این صدا


دردل کوهستان یخ زده درشب تار!


وقتیکه دل شب رامیلرزاند...


بهمن همیشه بهمنی است...

 


برچسب‌ها:
نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:ادبیات ,شعر,شعرهای فرزانه,شاعران معاصر,شعرهای من,ساعت 13:31 توسط فرزانه|


می نشینم تنهابامدادی دردست


وورقهای سفید


چون کبوترهایم که گهی می بوسم


زیربال وپرشان


نرمی وگرمی بال آنها


به من احساس عجیبی بخشد!


مثل احساس رهایی ازبند

 

ونهایت پرواز...


جنگ سردیست میان قلم وکاغذمن


قلمم می خواهد


بنویسدازننگ


ازدورویی ودورنگی ونفاق


ازتهاجم ازقهر


ازشب طوفانی


ازهوای دلتنگ


قلمم می خواهد


بکشدقویی را


برسر چشمه ی عشق


که چه مسموم هوایی دارد...


یابه تصویر کشد


باغی را

 


که محیطش شده


دیواربلند


ورهی بی پایان!


وچراغی خاموش...


نازنین دفترمن


قلب سپیدی دارد


اوورق می خوردو


فریادی می کشدبرقلمم


که برویم ننویس


ناامیدی وملال!


بنویس ازهجرت


بنویس ازپرواز


ازپرستویی که


بارسفرمی بندد


درشب طوفانی


وبرایش تصمیم


چقدرآسان است


بنویس ازچشمه


که سرازسنگ برون می آرد


وروان می گردد


روی خاک غربت


تاکه سیراب کند


تشنه ای راکه عطش


عقل وهوشش برده


بنویس ازمعنا


ازحقیقت


که بسان خورشید


واضح وپرنوراست!


ونمی پوشاند


ابرتردیددگررویش را


قلم ودفترمن


هردویارنداگر


پی به این رازبرند


که سپیدی وسیاهی گرچه


متضادندبهم!


درکناردگرند..


معنی یکدگرند...

 

 

 


برچسب‌ها:
نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:ادبیات,شعر,شعرهای فرزانه,شعرهای من ,شعرشاعران ,شاعران معاصر,ساعت 13:17 توسط فرزانه|


 
 آن دخترآوازه خوان


که ازخاک می خواند


وبه ذره ذره دلتنگیش


چنگ می زد


چون باران پاییزی


غمگین برخط توبارید


آنجاکه درمیانه ی راه


باتردیدایستاده بودی


وآفتاب راباباران


اندازه می گرفتی


وندانستی


چشمهای بارانی من


به بلندای آفتاب می ماند


واضح وآشکار


من یک توده ابرم


که درآسمان آفتابی تومی بارم


می بارم


می بارم


تاتوآفتابی ترشوی

 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


برچسب‌ها:
نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1387برچسب:ادبیات,شعر,شعرهای فرزانه,شعرهای من,شاعران معاصر,ساعت 12:11 توسط فرزانه|


آخرين مطالب
Design By : ghalebeweblog.ir